کد مطلب:298568 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:233

این حدیث را هم بخوانید


شیخ صدوق (ره) به سندش از اسماء دختر عمیس روایت كرده كه گوید: روزی در


خدمت فاطمه (ع) نشسته بودم و در گردنش گردنبندی از طلا بود كه علی بن ابیطالب (ع) آن را از سهم غنایم جنگی خود برای فاطمه خریده بود، در این وقت رسول خدا (ص) به خانه ی وی درآمد و چون چشمش به آن گردنبند افتاد بدو فرمود: ای فاطمه: مردم نمی گویند فاطمه دختر محمد زیور آلات جباران را به تن كرده؟

رسول خدا بیش از این چیزی نگفت، اما فاطمه با شنیدن همین چند جمله، گردنبند را بیرون آورد و آن را فروخته و با پول آن بنده ای خریداری كرده و آزاد نمود. [1] .

آری این همان كمال علاقه ی پیغمبر به دخترش بود كه می خواست او را این گونه تربیت كند و ضمنا به دیگران هم این درس را بدهد كه زن نمونه كه بخواهد الگوی دیگران باشد و مقام رهبری فكری و اصلاحی زنان دیگر را به عهده گیرد باید نخست از خود شروع كند و چشم از مادیات و زر و زیورها (ولو مشروع باشد) كه غالبا منشأش هوا و هوسهاست بپوشد- اگر چه فاطمه به طور مسلم و براستی مبرای از این گونه چیزها بود-


و زندگی خود را با زندگی افراد معمولی و حتی فقیر و بی نوا منطبق سازد تا سخنش در دیگران اثر و نفوذ داشته باشد، و آنان را در طریق وصول به هدایت و كمال رهبری كند.

و ضمنا این درس را به مدعیان رهبری ملتها و مردانی هم كه می خواهند براستی تحولی در زندگی افراد ایجاد كنند بدهد كه اگر براستی بخواند مردم را از بدبختی و فساد كه غالبا ریشه های اقتصادی و بی تعادلی در تقسیم ثروتها و درآمدها دارد برهانند، نخست از نزدیكان و بلكه نزدیكترین و محبوبترین افراد خود شروع كنند و آنان را به قناعت و ساده زندگی كردن وادار كرده و عادت دهند، و بنا به گفته و مثال معروف «خود خرما نخورند تا بتوانند دیگران را از خوردن خرما منع كنند.»

جالب اینجاست كه پیغمبر اسلام به اسلام به این اندازه هم اكتفا نمی كرد و بینوایان و مستمندان را هم به خانه ی فاطمه راهنمایی می نمود تا برای رفع نیازمندیهای خود از او استمداد كنند.

از كتاب بشاره المصطفی حدیثی در این باره نقل شده كه به طور اختصار برای شما نقل می كنیم، در آنجا به سندش از جابر روایت كرده كه گوید: روزی نماز عصر را با پیغمبر خواندیم و همچنان كه نشسته بودیم مرد عربی از قبایل اطراف شهر كه از كهولت و پیری نمی توانست بخوبی راه برود و جامه ی مندرسی در تن داشت پیش آمد، رسول خدا (ص) حال او را پرسید و پیرمرد عرب از فقر و گرسنگی و برهنگی خود به آن حضرت شكایت كرد، پیغمبر فرمود:

«ما اجد لك شیئا ولكن الدال علی الخیر كفاعله، انطلق الی منزل من یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله و یوثر الله علی نفسه. انطلق الی حجره فاطمه».

(من كه چیزی ندارم به تو بدهم ولی تو را به خانه ی كسی كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست می دارد راهنمایی می كنم و او كسی است كه خدا بر خویش مقدم می دارد، برو به خانه ی فاطمه.)

خانه ی فاطمه چسبیده به خانه ی پیغمبر بود، و در این وقت به بلال فرمود: برخیز و این


مرد را به خانه ی فاطمه ببر.

مرد عرب به همراه بلال به خانه ی فاطمه آمد، و سلام كرد و از وضع و حال خود به وی شكایت كرد.

تصادفاً سه روز بود كه در خانه ی غذایی درست نشده بود و علی و زهرا به گرسنگی گذرانده بودند، و پیغمبر نیز از این ماجرا با خبر بود.

دختر پیغمبر كه این سخن را شنید به داخل خانه رفت و پوست گوسفندی را كه معمولا حسن و حسین را روی آن می خوابانید و به عنوان فرش در خانه از آن استفاده می كرد برداشته به نزد اعرابی آورد و بدو داد.

مرد عرب عرض كرد: ای دختر پیغمبر من از گرسنگی خود به تو شكایت می كنم و تو پوست گوسفندی به من می دهی؟ من با این گرسنگی كه دارم با این پوست گوسفند چه می توانم بكنم؟

فاطمه دست برد و گردنبندی را كه به تازگی دختر عمویش حمزه بن عبدالمطلب برای او هدیه آورده بود از گردن خود بیرون آورد و به مرد عرب داد و فرمود: آن را بردار و به بازار برده بفروش، امید است خدای تعالی خیری در آن برای تو مقرر فرماید.

مرد عرب گردنبند را برداشته به مسجد آمد و آن را به رسول خدا نشان داده گفت: ای رسول خدا! فاطمه این گردنبند را به من عطا فرمود و این گونه گفت.

پیغمبر با دیدن آن گردنبند گریان شده و فرمود: چگونه ممكن است خدای تعالی خیری در آن ندهد در صورتی كه آن را دختر محمد- سیده ی زنان عالم- به تو عطا كرده است!

عمار بن یاسر برخاست و عرض كرد: ای رسول خدا، آیا به من اجازه می دهی این گردنبند را خریداری كنم؟ پیغمبر اجازه اش داد و فرمود:

«اشتر یا عمار فلو اشترك فیه الثقلان ما عذبهم الله بالنار»

(آن را خریداری كن كه هر كس در خرید آن شركت كند اگر چه همه ی جن و انس


باشند خداوند آنان را به آتش جهنم عذاب نخواهد كرد. [2] )

عمار به آن مرد عرب گفت:

آن را به چند می فروشی؟

عرب گفت: به نان و گوشتی كه شكم مرا سیر كند؟ و بردی یمانی كه بدنم را با آن بپوشانم، و دیناری كه به وسیله ی آن به نزد خاندان و قبیله ام بروم.

عمار كه بتازگی سهم غنیمت خود را از خیبر گرفته بود به آن مرد عرب گفت: من آن را به بیست دینار و دویست درهم و یك جامه از برد یمانی، و مركبی كه تو را به خانواده ات برساند و یك خوراك نان گندم و گوشت، از تو خریداری كردم.

مرد عرب با خوشحالی گفت: براستی مرد با سخاوتی هستی؟ و به دنبال آن عمار مرد عرب را به خانه برد و آن چه را گفته بود بدو داد و مرد عرب به نزد رسول خدا برگشته و در حق فاطمه كه آن محبت بزرگ را به او كرده بود دعا كرد و آن جمله گفت:

«اللهم اعط فاطمه مالا عین رات و لا اذن سمعت»!

(خدایا به فاطمه عطا فرما نعمتی را كه چشمی ندیده و گوشی نشنیده باشد.)

رسول خدا به دعای عرب آمین گفت و آن گاه به اصحاب خود فرمود:

خداوند این دعای عرب را مستجاب كرده و به فاطمه چنین نعمتی عطا فرموده زیرا همچون من پدری بدو عطا كرده و همچون علی شوهری بدو داده كه اگر او نبود برای فاطمه «كفو» و همسری هرگز یافت نمی شد، و حسن و حسین را بدو داده كه آن دو «سید» و بزرگان جوانان بهشت هستند...


و بدنبال آن قسمتی از فضایل زهرا را (كه در فصول آینده در ضمن چند حدیث خواهید خواند) بیان فرمود.

عمار كه خود را به مجلس پیغمبر رسانده بود و سخنان آن حضرت را شنید برخاست و به خانه رفت و آن گردنبند را با مشك خوشبو كرد و آن را در پارچه ای پیچید و به وسیله ی غلامی كه نامش سهم بود و او را از همان سهم غنیمت خیبر خریداری كرده بود، به نزد رسول خدا (ص) فرستاد، و بدو گفت تو را نیز به پیغمبر بخشیدم.

غلام گردنبند را گرفت و به نزد رسول خدا آورد و ماجرا را معروض داشت.

پیغمبر نیز غلام را با گردنبند به نزد فاطمه فرستاد و فرمود: آن را پیش فاطمه ببر و بدو بده و تو را نیز بدو بخشیدم.

غلام پیش فاطمه (ع) رفت و ماجرا را بدو گفت، و فاطمه (ع) گردنبند را برداشته و غلام را نیز در راه خدا آزاد كرد، غلام مزبور خندان شد فاطمه ی زهرا سبب خنده ی او را پرسید، و غلام در پاسخ گفت:

«اضحكنی عظم بركه هذا العقد، اشبع جائعا، و كسی عریانا، و اغنی فقیرا، و اعتق عبدا، و رجع الی ربه».

(بركت بسیاری كه در این گردنبند بود مرا به خنده انداخت، زیرا گرسنه ای را سیر كرد، برهنه ای را پوشاند، و فقیری را بی نیاز كرد، و بنده ای را آزاد ساخت، و پس از اینها همه به نزد صاحبش بازگشت! [3] ).


عالم صدف است و فاطمه گوهر اوست

گیتی عرض است و این گوهر جوهر اوست


در قدر و شرافتش همین بس كه ز خلق

احمد پدر است و مرتضی شوهر اوست





[1] بحارالانوار، ج 43، ص 81 و نظير حديث فوق حديث ديگري خواهد آمد. و حديث فوق را طبري نيز- از علماي اهل سنت در كتاب ذخائر العقبي، ص 51 از اسماء به همين نحو روايت كرده و در نقل ابن شهر آشوب (مناقب، ج 3، ص 343) اين گونه است كه فرمود:

«لا يغرنك الناس ان يقولوا بنت محمد و عليك لبس الجبابره فقطعتها و باعتها و اشترت بها رقبه فاعتقتها فسر رسول الله بذلك».

(اي دخترم تو را فريب ندهد و مغرور نكند همين كه مردم تو را دختر محمد مي نامند در صورتي كه جامه ي جباران را به تن داري؟ فاطمه آن را پاره كرد و از گردن خود بيرون آورده و فروخت و با پول آن بنده اي خريده و آزاد كرد، و رسول خدا (ص) از اين كار فاطمه خوشحال شد.)

و روي اين نقل درس ديگري هم به دخترش و به همه ي فرزندان و پيروان خود مي دهند كه نپندارند صرفا به خاطر اينكه نسبت خوبي دارند و از اولاد پيغمبر يا امام و يا مرد صالح و شايسته اي هستند ديگر هر چه بكنند مسئول نبوده و ارتباط نسبي آنها وسيله ي نجاتشان مي شود، و دلشان را به همين خوش كنند، بلكه ميزان در خوبي و بدي و سعادت و شقاوت عمل و كردار است، البته نسب خوب و اصالت خانوادگي به منزله ي زمينه اي است براي خوبي و بدي و مسئله وراثت اين اثر را دارد كه به سعادت و شقاوت انسان كمك مي كند و به اصطلاح يكي از اجزاي علت محسوب مي گردد، اما هيچ چيزي جاي عمل و رفتار را نمي گيرد و عمل ميزان و علت اصلي براي خوبي و بدي است چنانكه در آن حديث معروف از امام سجاد (ع) نقل شده كه فرمود:

«خلق الله الجنه لمن اطاعه و لو كان غلاما حبشيا، و خلق الله النار لمن عصاه و لو كان سيدا قرشيا»

(خداي تعالي بهشت را براي كسي آفريده كه از وي اطاعت كند اگر چه غلام حبشي باشد، و جهنم را براي كسي خلق كرده كه نافرمانيش كند و لو آنكه سيد قرشي باشد.).

[2] ممكن است براي برخي اين كلام رسول خدا (ص) شگفت انگيز باشد، اما اگر به اين نكته توجه شود كه ارزش عمل و مقدار پاداش آن در پيشگاه خداي تعالي بستگي به خلوص و ايمان دارد نه به كميت و مقدار و وزن آن، و هر اندازه خلوص در عمل بيشتر باشد ارزش و پاداش زيادتر خواهد بود، اين تعجب بر طرف خواهد شد، و از اين گونه روايات در تاريخ اسلام و اعمال مردمان با اخلاص فراوان به چشم مي خورد، مانند:

«ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين»

و امثال آن، كه در داستان جنگ خندق- در زندگاني پيغمبر اسلام- مذكور شده است.

[3] بحارالانوار، ج 43، ص 56.